زندگي خوابگاهي يعني زندگي با كوله باري از خاطره ها كه صد سال ديگر هم تعريف كني کم است ، زندگي خوابگاهي يعني از بين هم اتاقي ها براي خود پدر و مادر و خانواده !!! برگزيدن يعني مثل بچگي ها خاله بازي كردن . زندگي خوابگاهي يعني حادثه ، يعني مثل فيلم هاي دلهره آور هيچكاك هر لحظه منتظر حادثه اي بودن ، يعني از پله ها با سر و صدا بالا رفتن بي آنكه كسي چيزي بگويد.

 

زندگي خوابگاهي يعني هميشه آرام آرام درس خواندن ، يعني درس خواندن بعد از 10شب ممنوع، يعني جلسات گفتمان گذاشتن تا صبح .

زندگي خوابگاهي يعني زندگي مسالمت آميز با موشها و سوسكها و پشه هايي كه انگار از قحطي آدم فرار كرده اند . يعني زندگي مسالمت آميز با هر جور جك و جانور از نوع عنكوبتها ، انواع مورچه ها و حشراتي كه شايد به عمرت نديده باشي .

زندگي خوابگاهي يعني شبها كاست اركستر سمفوني جيرجيركها را بي بي بي آنكه نياز به ضبط صوت داشته باشي گوش كردن و با وجود خستگي شديد تا صبح نخوابيدن .

زندگي خوابگاهي يعني تا ساعت 3 نيمه شب با در و همسايه خوابگاهيت نشستن و از هر دري گفتن از مدل لباسهاي فلان همكلاسي و نوع ماشين فلان استاد و آمار وضعيت تأهل فلان فرد و خلاصه غيبت از استادي كه با تو بد اخلاقي كرده يا اداي تكه كلام استادي ديگر. هر كه هستي باش ، دخترها و پسرها همه اين كارها را مي كنند و خيلي كارهاي ديگر كه بگذريم .

زندگي خوابگاهي يعني ديوارهاي پر از شعر و دو بيتي هاي غم غربت و زندگي بال و پر دارد ، يعني زندگي پشت پنجره هاي بسته كه پنجره باز هم خطر دارد .

زندگي خوابگاهي يعني بعد از ساعت 9شب ورود ممنوع يعني اينجا كه خونه بابات نيست هروقت خواستي بيايي و هر وقت خواستي بروي .

زندگي خوابگاهي يعني روزهاي تعطيل املت و نيمرو خوردن يعني آش خوري.

زندگي خوابگاهي يعني پول و وسايلت گم شود و حتي دنبالش را هم نگيري ، يعني دفتر خاطرات هم اتاقيت را يواشكي خواندن ، يعني اينجور مواقع

« الاهنيت و لاموجود »

زندگي خوابگاهي يعني بياييد همه چيزمان را قسمت كنيم ، يعني تك خوري ممنوع است ، حتي يك شكلات را بايد با چاقو بين همه قسمت كني .

زندگي خوابگاهي يعني هر روز يك ساعت نفري صف تلفن ايستادن ، يعني هفته اي يك كارت تلفن خريدن ، يعني ده بار روي تلفن هاي ابوقراضه كوبيدن ، يعني از صبح تا شب مثل مادربزرگها و پدربزرگها منتظر پيج كردن اسمت باشي و خيلي وقتها خبري نچ!

زندگي خوابگاهي يعني از اين به بعد لباسهاي تنت را خودت بشور يعني طوسي كردن لباسهاي سفيدي كه سياه شده بود.يعني برداشتن لباسهاي تميز نشده اما خشك شده از بند زندگي خوابگاهي يعني غذاهاي سوخته و نپخته خوردن يعني هر روز حداقل يكبار انگشت سوزاندن ، زندگي خوابگاهي يعني الوداع ! دستپخت مادر ، يعني هر روز غذاهاي مانده خوردن ، يعني استكان شكستن و توي شيشه مربا و كشك كريستال خودمون چاي خوردن . يعني نتيجه مي گيريم همه بايد آشپزي بياموزند حتي شما برادر عزيز!

زندگي خوابگاهي يعني خسته شدن ، از خستگي في الفور خواب رفتن ، يعني بي توجهي به سرو صداهاي موجود مثل سنگ خواب رفتن ، يعني با وجود نفرت از صداي فلان خواننده مجبور به تحمل صداي نكره اش از ضبط اتاق بغلي بودن .

زندگي خوابگاهي يعني عادت ، عادت كردن به محدوديتها و محروميتها ، عادت كردن به دل تنگي ها .

زندگي خوابگاهي يعني يخچالهاي نيمه باز ، حمام هاي يا خيلي سرد يا خيلي گرم ، يعني اجاق گازهاي هميشه پر كه تا دير برسي شعله خالي گيرت نمي آيد ، يعني دعوا كردن سر ديدن برنامه هاي تلويزيوني .

زندگي خوابگاهي يعني رقابت در خواندن درس ها ، زندگي خوابگاهي يعني سالهاي دور از خانه ، يعني زندگي به اميد بازگشت به خانه ، بازگشت به آغوش گرم خانواده .

و روي هم رفته زندگي خوابگاهي يعني هميني كه هست .


مناجات خوابگاهی

(ویژه دانشجویان)

منت خوابگاه را ـ قل و شر ـ كه نبودنش موجب نياز است و وجودش مساله‌ساز. هر نفري كه بدانجا رود در قيد حيات است و چون به در آيد نزديك ممات. چون در هر اتاق ده نفر موجود است و بر هر پنجره‌اي تخته‌اي واجب.

بنده همان به كه ز قحطي جا**** روي به رهن يك اتاق آورد

ليك بفهمد اگر اين را رئيس ****بر سر او چوب و چماق آورد

فرياد پيچ بي‌ملاحظه‌اش همه را رسيده و بانگ تلفن لحظه به لحظه‌اش همه جا كشيده. شب‌ها بعد از ساعت هفت احدي را رخصت ورود ندهند و دانشجوي تأخيري را در اولين فرصت به حراست هدايت كنند.

اي عزيز كه با كمي تأخير قصد رفتن به خوابگه داري

از نگهبان چگونه بگريزي تو كه تنها همين گنه داري

***
گربه‌هاي بسيار را گفته كه بساط تعقيب دانشجو بگسترانند و جيرجيرك‌هاي بي‌شمار را فرموده كه شب تا صبح آواز بخوانند. بساط ورزش صبحگاهي به جاي كپسول‌هاي گاز فراهم آورده و براي مطالعه چهارصد دانشجو اتاقي چون لانه گنجشك مهيا ساخته. دانشجوي فعال را در اثر شلوغي به ديوانه‌اي بدحال تبديل كرده و اتاق تلويزيون به جهت حضور پوست تخمه تعطيل.

ابر و با د و مه و خورشيد و فلك در كارند *** همه ليسانسه‌ها پس ز چه رو بيكارند؟

در خبر است كه از سرور خادمان و مهتر مستخدمان و گروهي سوخته دل از جمع خودمان كه هر گروه يك نفر از دانشجويان بخت برگشته پريشان حال به جانب يخچال روي آورد كه جرعه آبي بخورد، دريابد كه رندان آخرين بقاياي مرغ و ماهي سردخانه را ربوده و به جاي آن روي برفك‌ها واژه ويژه "زرشك" را حك نموده‌اند. يك روز تأمل ترم‌هاي گذشته مي‌كردم و حسرت درس‌هاي ناخوانده مي‌خوردم و صحن سيماي خويش به آب مژگان مي‌شستم و بهر غيبت از كلاس بهانه مي‌جستم و اندوه ديرينه در عمق جان مي‌نهفتم و اين بيت‌ها مناسب حال خود مي‌گفتم:

هر دم از عمر مي‌رود نفسي از رفيقان ما نمانده كسي

اي كه شش ترم رفت و در خوابي  مگر اين ترم هفت دريابي

ياد آن ثبت نام غوغايي خلق حيران براي امضايي

يك نفر در اتاق رايانه از شلوغي شدست ديوانه
ديگري بهر وام تحصيلي پر نموده سه فرم تحصيلي
وان دگر از براي شهريه جيب خود را نموده تخليه
بگذر از خريد كفش و لباس تا كه شايد كند دو واحد پاس


يك نفر در فغان ز نرخ كتاب ديگري از نخواندنش بي‌تاب
يك نفر در شلوغي سرويس از عرق گشته تا گريبان خيس
وان دگر شام سلف تا خورده شده زار و نزار و پژمرده
در شب امتحان كه كتلت و ماست تا سحرگه ميانشان دعواست
هر دو همچون دواي خواب آور برده هوش و حواس ما از سر
درس، سختست و مدرك امروز عالي را نموده خوش پاسوز
اي كه دل بسته‌اي به اين مدرك فكر فردا نكرده‌اي بي‌شك
رنج شغل و معاش در راه است عالمي زين قضيه آگاه است

بعد از تأمل اين معني، مصلحت آن ديدم كه براي بقاي ذات و ادامه حيات چاره‌اي بجويم و بهر مدرك خويش كوزه‌واره‌اي بيابم و جامه فارغ‌التحصيلان آشفته حال بپوشم تا به مدد آن در سايه مدرك خويش آبي زلال بنوشم.